1.5 عاطفه در مقابل مفهوم آگاهی(۱)
در اولین چشم انداز، حالات عاطفی فرد، پدیدهای محرمانه است. برای مثال نوحه خوان ممکن است که دیگران را از غم و اندوهشان آگاه کند، اما دیگران نمیتوانند این درد را تجربه کنند. یا اندیشهای مربوط به این فقدان داشته باشند، و یا قادر به تمرکز بر روی موضوعات روزانه نیستند و همین طور الیآخر (Wright, 1997). برای چنین حالاتی، یک توصیف از هر تئوری عواطف، نیازمند یک توصیف از آگاهی[1] است، و بدون چنین توصیفی، هر یک از تئوریهای عاطفه متأسفاته غیرکافی خواهد بود. اما اینچنین نیست که مطالعه حالتهای عاطفی نیازمند توصیف بیشتری از آگاهی دربارۀ مطالعه فرایندهای میان مشاورهای[2] نباشد (Wright, 1997).
برای مثال، مدلهای شناختی[3] همانند GIS (Charniak, 1985 & McDermott) و معماری SOAR (Laird, Newell, & Rosenbloom, 1987) تلاشی برای توصیف آگاهی انجام ندادند، و حتی فرایندهای مشاورهای میان تفکر[4] اغلب چیزی بجز ارتباطات پدیدهای محرمانه نیست. اگر شناخت[5] بتواند مدل و تکرار شده بدون اینکه به تئوریهای آگاهی مراجعه کند آنگاه میتواند عواطف را شامل شود. بهرحال تعداد نکات با ارزشی که با ملاحظه امکان تئوریهای آگاهی انجام میشوند اندک میباشند(Wright, 1997).
عبارت "آگاهی همانند عبارت عاطفه است[6]"، تعریف نادرستی است و برای مراجعه به پدیدههای متفاوت مورد استفاده قرار میگیرد (از این رو ایراد ترسناکی است) مطالعه آگاهی اخیراً خیلی مد شده است و در بسیاری از تئوریها به صورت چشم و هم چشمی درآمده است. متأسفانه تعدادی از این تئوریها امکان این که آگاهی میتواند همواره به طور کاملی در عبارتهای فرایندهای اطلاعاتی توصیف شود را نمیپذیرند. برای مثال (Chalmeres, 1996) و (Nagel, 1974) را ببینید.
عدم پذیرش امکان یک توصیف مکانیکی از آگاهی یک تاریخچه فلسفی طولانی دارد. این نپذیرفتن اغلب بر روی این که Ryle (Ryle, 1949) یک "طبقه بندی اشتباه[7]" را گفته است تکیه میکنند.
ایرادات زیر از "جوهر شناسی[8]" Leibniz’s یک مثال خوب از خطاها را فراهم میکند (به جای ادراک[9] بخوانید آگاهی).
"این باید گیج کننده باشد که ادراک و این که کدام یک بر روی زمینههای غیرقابل توضیف مکانیکی[10] با هم مرتبط هستند این که معانی را توسط اشکال و حرکات بیان کنید. و فرض کنیم که ماشینی وجود دارد که اغلب برای فکر کردن[11]، احساس[12]، و داشتن ادراک ایجاد شده است. این توانایی میتواند به عنوان افزایش دهنده اندازه، درحالی که تناسبات مشابهی در جریان باشد قابل درک باشد. تا این که بتوان به درون آن رفت، همانند رفتن به داخل یک کارخانه. تا اینکه با توجه به چنین هستی، ما باید بر روی مسائل درونی آزمایش کنیم و تنها قسمتی را پیدا کنیم که یکی تحت دیگری کار میکند و هرگز هیچ چیزی توسط یک ادراک توصیف نمی شود G.W.Leibniz (1646-1716) "(Liebniz, 1991) .
یک فرد ممکن است اطراف زمین دانشگاه چرخ بزند و ساختمانها، دانشکدهها، مدرسهها، ادارهها، استادان و دانشجویان را ببیند و با این حال باز هم از خودش بپرسد که دانشگاه کجاست؟ (Ryle, 1949) اشتباه یک بیننده در فکرکردن به عبارت دانشگاه، به یک نوع شیئ خاص بر میگردد، و نه به یک مجموعه از اشیاء با ارتباط تابعی متقابل با هم. Leibniz این خطا را در عبارت بالا مرتکب شد. برای یک چنین قابلیتی ادراک میتواند به عنوان مجموعهای از مؤلفههای ساده شده با روابط تابعی متقابل پیاده سازی شود(سیستمهای بینایی هوش مصنوعی[13] یک اثبات موجود است).
به طور مشابه آگاهی یک شیئ و یک وجود[14] یا جوهر نیست بلکه میتوان گفت که یک ترتیبی از قابلیتهای پیچیده است. چنین قابلیتهایی به صورت پیش تئوری[15] به عنوان نگاهی به درون خود[16]، بازتابی بودن[17]، تعمق کردن[18] و خود ارجایی[19] اشاره میکند. این قابلیتها بر روی مؤلفههای عصبی[20] با ارتباطات تابعی متقابل[21] پیاده سازی شدهاند. آنها ممکن است در ترکیبات و فرمهای متفاوتی در حیوانات، انسانها و ماشینها ارائه شوند (Sloman, 1996).
[1] Consciousness
[2] Deliberative
[3] Models of Cognition
[4] Though Deliberative thought Processes
[5] Cognition
[6] 'Consiousness', like the term 'Emotion'
[7] Category Mistake
[8] Monadology
[9] Perception
[10] Inexplicable on Mechanical Grounds
[11] Think
[12] Feel
[13] AI Vision Systems
[14] Essence
[15] Pre-theoretically
[16] Introspecting
[17] Reflecting
[18] Deliberating
[19] Self-referecting
[20] Neural Components
[21] Mutual Functional Relationships
1.5 عاطفه در مقابل مفهوم آگاهی(۲)
"آگاهی" یک مجموعه از چیزهایی است که مغزها[1] آن را انجام میدهند، نه یک چیز که مغزها یا فرایندها انجام دهند. مفهوم آگاهی به طور طبیعی روحی نگری[2] (همه چیز آگاهی است) یا نفس گرایی[3] (تنها من آگاه هستم) را راهنمایی و هدایت میکند. هیچ یک از این دو تئوریها نمیتواند به ما در ساختن ماشینهای خودآگاه[4] مصنوعی کمک کنند، یا اینکه آنها هر گزاره قابل تحریف[5] یا توصیفاتی که به ما در درک عمیق از چگونگی کارکردشان به ما دهند را تولید کنند (Wright, 1997).
دومین خطا نیز به Leibniz مربوط میشود در عبارت بالا این پیکر، ماشین متفکری است که به طور رفتاری هم ارز با یک ذهن[6] است، هنگامی که توسط یک ناظر ذهن[7] آزمایش شده و برای نبود دقت معلوم میشود که ناظر ذهن همچون فرایندهای بدیهی ادراکات یا آگاهی میشود. بنابراین ذهنها از فرایندهای مکانیکی محض بیشتر هستند. این یک خطای تجسمی است که یک اشتباه در تشخیص انواع متفاوتی از اطلاعات تولید شده توسط مکانیزمهای فرایندهای اطلاعاتی[8] متفاوت است.
جستجو در یک مغز (یا یک پیکره ماشینی) اطلاعاتی را درباره روابط خاص بین اشیاء فراهم میکند ولی اطلاعاتی درباره علت رابطه بین وضع زیرحالتهای اطلاعات مغز و بین این زیرحالتها و زیرحالات محیطی فراهم نمیکند (یعنی روابط علی که از حالات معنایی[9] حمایت میکنند). این که مغز چه چیزی را ملاحظه میکند، درباره خودش چه فکر میکند یا گزارش مغز درباره احساسات هنگامی که از آن سوال میشود چیست سوالاتی که نمیتواند توسط بینایی[10] پاسخ داده شود (یا شنوایی[11]، لامسه[12] و بویایی[13]) چرا که سیستم پردازش اطلاعات بینایی ایشان نمیتواند تشخیص دهد و اطلاعات لازم را فراهم کند. برای پاسخ به چنین سوالاتی باید از مغز برای اطلاعات پرسش شود یا در حقیقت مغز به درون خود نگاه کند[14]. چنین چیزی باید آماده شود نه با شگفتی هنگامی که جمجمه مغز بیمار توسط جراح باز میشود، به آن نگریست، آنها تجربههای آگاهی[15] را ، برای یافتن اطلاعات متفاوت آماده برای مقایسه کردن نگاه به درون خود پیدا نمیکنند (یک نوع متفاوت از نوع مکانیزم پردازش اطلاعات با معرفی فرمهای متفاوت و یک رابطه دسترسی متفاوت برای اطلاعات ضروری است). "همانطور که بوها شنیده نمیشوند و درونها را نیز نمیتواند دید." خطاهای تجسمی[16] در دسته اشتباهات اضافه میشوند، و اغلب ما را به موقعیتهای دوگانهای هدایت میکنند. برای مثال این فرضیه که آگاهی را از ذات[17] جدا میکند و دو دامنۀ هستان شناسانه[18] را با "قوانین پلی[19]" متصل کند (Chalmeres, 1996).
در خاتمۀ این بخش، عبارات کوتاه خلاصهای باقیماندهاند که مشکل تجریه آگاهی[20] گفته میشوند و ضربهای تحت تئوریهای عاطفی نمیخورند و این که آرگومانها در مقابل قابلیت تئوریهای پردازش اطلاعات از آگاهی بر روی خطاهای فلسفی پایه تکیه دارند. برای مثال (Sloman, 1996) و (Dennet, 1991) روشهای متضاد نگاه به مسئله آگاهی را بحث میکنند که اینها از خطا و اشتباه دوری میکنند.
[1] Brains
[2] Panpsychism
[3] Solipsism
[4] Self-Conscious Machines
[5] Falsifiable Propositions
[6] Mind
[7] Observer Mind
[8] Information Processing Mechanisms
[9] Semantic States
[10] Vision
[11] Hearing
[12] Touch
[13] Smell
[14] Introspecting
[15] Conscious Experiences
[16] Perspectival Errors
[17] Matter
[18] Ontological
[19] Bridging Laws
[20] Problem of Conscious Experience