سلام
صدای زمزمه دریا و دردل دردمندانه رود که به گوشم میرسد ، غم در دل آنچنان پر می کشد که گویی جهان با آنهمه وسعت خویش مرا در خود جای نتواند داد . تنهاییم چون تنهایی دریاست ، با آنکه همه را سرمست میکند ، اما کیست آنکه درد تنهایی شنیده باشد . با انکه زورق سواران بر وجودم می تازند ، کجاست قواصی که شکافد وجود مرا تا که بیند چیست آنجا ؟
روزگاریست که نگریستن یر پهنه آسمان برایم سخت است . چرا که دیدن و لمس نکردن بسی سخت است . ندارم دو بال که لمس کنم آنچه را که زیباست . بالی و پری خواهم و بال و پرم باش اگر هستی ...
M.ebrahimif@yahoo.com